من وتوهستیم تا همیشه

ساخت وبلاگ

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 12:43

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 12:43

چرا نه من نباید بگم چرا قول دادم بخودم ک دیگه نگم چرا اینجوری چرا اونجوری نمیخام دیگه آدم ناشکری باشم شکر میکنم بخاطر سلامتی شکر بخاطر خانواده ام شکر شکر خدایا فقط یکمی دلم گرفته از کسی ک اینجارو بخاطرش ثبت کردم   خیلی دوست داشتم یه زنی باشم ک مشکلات جلوش زانو بزنن ولی من نتونستم ان شاءالله خدا کمکم کنه و بتونم بر این مشکلاتم پیروز بشم  برای نی نیم !!فعلا باید فقط بگم نی نیم نه نی نیمون براش دعا من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : دنیا,گرفته, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:20

دیشب طبق معمول باز با همسری سر یه موضوعی بحثم شد ومن بازهم گریه کردمایندفه بحثمون خیلی جدی بود من رفتم تو اتاق دیگه نیومدم بیرون قرار بود شبم همسر بره جاییو منم خونه تنها بودم مامانم گفتن خواهرت میاد دنبالت باهاشون بیای امشب اینجا منم از خدا خواسته گفتم باشه سریع رفتم واسه سحری جناب آقا عذارو آماده کردم ومنتظر شدم تا بچه ها رسیدن منم حاضر شدمو باهاشون اومدم خونه مامان تو راه پسر خواهرم سبحان جونم من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : بخیر,گذشت, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 125 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:20

من از هفته 14 ام نی نی عسلیم تکوناشو رسما شروع کرده وقتی اولین حرکتشو کرد یجوری شدم اصلا قند تو دلم آب شد دل ضعفه گرفتم واسش آخ ک مامانش قربونش بره وقتی تکون میخوردبه حسین گفتم ببین داره تکون میخوره دسشتو گذاشت رو شکمم اونم تکونای قندعسلمونو حس کردو کلی ذوق کرد یه ذوق پدرونه ولی حسین یه عادت بدی ک داره اصلا حساشو بروز نمیده مثلا همین ذوقشو درحد یه لبخند گنده رو لبش نشون داد من این عادتشو اصلا دوسن من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : مامانش, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:20

من دیشب بخاطر اون اتفاقی ک تو پست قبل نوشتم قرار گذاشتم باخودم نه افطاری براش درست کنم نه سحری ولی دلم نیومد گفتم گناه داره با اینکارا هیچی درست نمیشه پاشدم رفتم براافطارش کباب آماده کردم واسه سحریشم باقالی پلو باگوشت گذاشتم وقتی اومد خونه دیدم رفته واسم پفک خریده آخه چن وقت بود شدید هوس پفک کرده بودم مثل خلا شده بودم وقتی پفکه ارو دیدم برق ازچشام پرید ولی ب روی خودم نیاوردم خب مثلا باهاش قهر بو من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : پیرو, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:20

یکشنبه تولدشوهرخواهر بود من خبر نداشتم ینی فراموش کرده بودم خواهرمم بهم نگفته بود ازچتاشون توتلگرام متوجه شدم قراره شب عید یه جشن کوچولو بگیرن منم ازشون ناراحت شدم دیگه بهشون زنگ نزدم خلاصه فرداصبحش که عید فطر بود مامانم بهم زنگید گف بیداریگفتم  آره گفتن نمیخای بری جایی گفتم نه قراربود بریم خونشون ولی نگفتم ک قراره بیایم اونجا دیدم مامانم گفتن ما با بچه ها میام امروز اونجا وکلی منم ذوق کردمو خوشح من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : عیدفطر,ودورهمی,خانوادگی, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:20

چرا نه من نباید بگم چرا قول دادم بخودم ک دیگه نگم چرا اینجوری چرا اونجوری نمیخام دیگه آدم ناشکری باشم شکر میکنم بخاطر سلامتی شکر بخاطر خانواده ام شکر شکر خدایا فقط یکمی دلم گرفته از کسی ک اینجارو بخاطرش ثبت کردم   خیلی دوست داشتم یه زنی باشم ک مشکلات جلوش زانو بزنن ولی من نتونستم ان شاءالله خدا کمکم کنه و بتونم بر این مشکلاتم پیروز بشم  برای نی نیم !!فعلا باید فقط بگم نی نیم نه نی نیمون براش دعا کنید تا وقتی ک حالم خوب بشه و حرفای پرانرژیمو اینجا ثبت کنم مواظب خودتون باشید برچسب‌ها: من ونی نیمتاريخ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶سـاعت 23:16 نويسنده بانوی مردادی وآقای شهریوری| من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : دلم,دنیا,گرفته, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 127 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

روز معلم اومدم روز معلمو به خواهر بزرگم و همه معلمای عزیز تبریک بگم روزتون مبارک برچسب‌ها: من وخواهرم تاريخ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶سـاعت 23:5 نويسنده بانوی مردادی وآقای شهریوری| من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : روز,معلم, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 154 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

خیلی وقته آپ نکردم حوصله نوشتن نداشتم ولی امروز یکمی بهترم خداروشکر بلاخره موفق شدمو رفتم آزمایش غربالگری وسونوی NT خیلی استرس داشتم تا وقتی ک نوبت من شدو رفتم داخل اتاق سونوگرافی وقتی سونو تموم شد جوابو گرفتمو بردم پیش دکتر گفت همه چیز خوبه وطبیعی ومنم یه نفس راحت کشیدم فقط گفت جفتت پایینه وخیلی باید مراقب خودت باشی تا وقتی بچه حرکت کنه منم به دستورات پزشکم گفتم چشم بعدازسونو رفتم آزمایش غربالگری و تیروئیدو دادم ک هنوز منتظرجوابش هستم دعا کنید اوناهم خوب باشه روزجمعه مامانم بهم زنگ زد و بعدازاحوالپرسی یکمی حرفیدیم بعد مامانم یواش یواش بهم داشت یه خبریو میداد خیلی آروم بهم خبر فوت عمه امو دا من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : روزهای,خوب,وبد, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 98 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

چن روزه قصد نوشتن دارم ولی قسمت نمیشد چن روز پیش عصر دمدمای غروب بود تنهاتو خونه مشغول کارام بودم جاتون خالی کنارش هوس کردم یکمی گوجه سبز خوردم بعدش باز کشک تازه برداشتم خوردم همش چیزای ترش دوسداشتم بخورم بعد اینکه اینارو خوردم دیدم حالم یه جوری شد دست وپاهام بی حس شدن احساس تنگی نفس کردم هرچی دراز میکشیدم میدیدم دارم بدتر میشم پاشدم چادرمو برداشتم رفتم زنگ خونه جاریمو زدم هیچ کس خونه اشون نبود اون یکی جاری دیگمم خونشون نبود حسینم نبود تنها بودم خیلی ترسیده بودم تو اون باغ به اون بزرگی هیچ کس اونجا نبود ومن حالم بشدت خراب بود شده بودم میت نای راه رفتن نداشتم دیگه افتادم دم درخونه بزور گوشیم من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : تایی,ماه,رمضون, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 130 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

دیشب طبق معمول باز با همسری سر یه موضوعی بحثم شد ومن بازهم گریه کردم ایندفه بحثمون خیلی جدی بود من رفتم تو اتاق دیگه نیومدم بیرون قرار بود شبم همسر بره جاییو منم خونه تنها بودم مامانم گفتن خواهرت میاد دنبالت باهاشون بیای امشب اینجا منم از خدا خواسته گفتم باشه سریع رفتم واسه سحری جناب آقا عذارو آماده کردم ومنتظر شدم تا بچه ها رسیدن منم حاضر شدمو باهاشون اومدم خونه مامان تو راه پسر خواهرم سبحان جونم خیلی دوست داشت من برم خونشون خیلی هم بهم اصرار کرد ولی من گفتم باشه حالا میام الان ماه رمضونه بعدا سر یه فرصت مناسب قول میدم ک بیام دیگه بچم قانع شد شبو اونجا موندم صبحم قرار بود بچه های خواهرم ک مع من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : بخیر,گذشت, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 92 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

من از هفته 14 ام نی نی عسلیم تکوناشو رسما شروع کرده وقتی اولین حرکتشو کرد یجوری شدم اصلا قند تو دلم آب شد دل ضعفه گرفتم واسش آخ ک مامانش قربونش بره وقتی تکون میخوردبه حسین گفتم ببین داره تکون میخوره دسشتو گذاشت رو شکمم اونم تکونای قندعسلمونو حس کردو کلی ذوق کرد یه ذوق پدرونه ولی حسین یه عادت بدی ک داره اصلا حساشو بروز نمیده مثلا همین ذوقشو درحد یه لبخند گنده رو لبش نشون داد من این عادتشو اصلا دوسندارم خداروشکر الان بعدازاون اتفاقای بد همه چی برگشت به حالت قبل منو وحسین باهم آشتی شدیم  وتکون های قند عسلم به حالت قبل برگشته وهی واسه مامانش ورجه وورجه میکنه وقندتو دل مامانش آب میکنه وهرروز دارم من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : عسل,مامانش, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 115 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

امروز مینویسم برای فرزندم برای دلبندم تا برای همیشه باقی بماند سلام دوستای نازنینم حالو احوالتون خوبه طاعاتتون قبول برای منو تودلیمم دعا کردین؟؟ من روز چهارشنبه ینی 24 ام خردادماه مصادف بود با روز احیای 19ام نوبت دکتر داشتم خودم تنهایی رفتم چون بابای نی نی روزه داشت منم گفتم گناه داره اذیت میشه تو این هوای گرم نمیخاد بیای خودم تنهایی راه افتادم سمت دکتر این سری اصلا استرس نداشتم یخورده نگران بودم واسه نی نی ک دکتر بخاد چی بگه نوبتم ک شد رفتم داخل اتاق دکتر خیلی دکتر مهربونو خوش برخوردی بود به آدم آرامش میداد خلاصه همه آزمایشتمو چک کردو بعد صدای قلب بچه ارو شنیدم کلی ذوق کردم از صدای قلب کوچ من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : امروز,یادگاری,میمونه,برای, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 111 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

بچه ها با خوندن این پست شاید باخودتون فک کنید وبگید چقد این غر میزنه وچقد ناشکره ولی نه میخام غری بحساب بیاد و نه ناشکری خودتون بخونید وبعد قضاوت کنید من دیشب خیلی دلم گرفته بود اصلا دپرس شده بودم دلم یه دور دوری چیزی میخاست ولی حسین فقط بفکر کارخودش بود قرار بود از ساعت 10 بره بیرون تا ساعت 2 هم برنمیگشت بحساب خودش کارش واجب بود منم حرفی نزدم دیدحالم خوش نیس ولی اصلا ازم نپرسید چکاری ؟!! این بیشتر حالمو خراب کرد مردی داشته باشی ک تو این لحظه های حساس بخای بیشتر بهت توجه کنه ولی بی تفاوت از کنارت میگذره داشت میرف ک من اشکام یهویی ریختن سرمو گذاشتم روپاهام تا اشکامو نبینه نگه باز این داره گر من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : زندگی,مسخره, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 80 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

من دیشب بخاطر اون اتفاقی ک تو پست قبل نوشتم قرار گذاشتم باخودم نه افطاری براش درست کنم نه سحری ولی دلم نیومد گفتم گناه داره با اینکارا هیچی درست نمیشه پاشدم رفتم براافطارش کباب آماده کردم واسه سحریشم باقالی پلو باگوشت گذاشتم وقتی اومد خونه دیدم رفته واسم پفک خریده آخه چن وقت بود شدید هوس پفک کرده بودم مثل خلا شده بودم وقتی پفکه ارو دیدم برق ازچشام پرید ولی ب روی خودم نیاوردم خب مثلا باهاش قهر بودم چایی براش ریختم خرما هم آماده کردم گذاشتم رو اپن تا بخوره تا آخرشب به همین منوال گذشت خود حسین فک کنم متوجه اشتباهش شده بود رف کولرو درست کرد بعد دیگه یواش یواش باهم صحبت کردیم ولی هنوز آشتی نبودی من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : پیرو,اون,پست,قبل, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 139 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04

یکشنبه تولدشوهرخواهر بود من خبر نداشتم ینی فراموش کرده بودم خواهرمم بهم نگفته بود ازچتاشون توتلگرام متوجه شدم قراره شب عید یه جشن کوچولو بگیرن منم ازشون ناراحت شدم دیگه بهشون زنگ نزدم خلاصه فرداصبحش که عید فطر بود مامانم بهم زنگید گف بیداریگفتم  آره گفتن نمیخای بری جایی گفتم نه قراربود بریم خونشون ولی نگفتم ک قراره بیایم اونجا دیدم مامانم گفتن ما با بچه ها میام امروز اونجا وکلی منم ذوق کردمو خوشحال شدم گفتم تشریف بیارین اینقد شارژشدم ک نفهمیدم کل خونه ارو چجوری تمییزکردم تا وقتی اونا اومدن من همچنان درحال تمیز کاری بودم حسین طفلی هم از دیروز ساعت 11 ظهر ک بیدار شده بودتا بعدازنماز عید فطر ب من وتوهستیم تا همیشه...
ما را در سایت من وتوهستیم تا همیشه دنبال می کنید

برچسب : عیدفطر,ودورهمی,خانوادگی, نویسنده : iasheganeha64-66e بازدید : 89 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:04